یکی بود ، یکی نبود
من موندم و اون نموند
من دیدم و اون ندید
من خواستم و اون نخواست
من التماس کردم و اون نشنید
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون
چه جمله ی غریبی است “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمرت با یاد او زندگی می کنی !
روزها بی تو می گذرند
و شب ها با تو نمی گذرند
تمام درد من این است !
روزچون تیر و کمان اگرچه نزدیک
ولی پیوستن ما نهایتش فاصله بود !
من کاناپه ای پوسیده در باران
تو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلو
چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !
روز
راستش را بخواهی امروز هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود ظهر باران کوتاهی بارید اما زار زار
روز
تو راحت فراموش می کنی
باز دل می بری ، باز دل می بازی
و من به خط کشیدن روی دیوارها ادامه می دهم !
فرو می ریزد عاقبت
سقف خانه ای
که جای خالی ات ستون های آن باشد !
روز
اگر خبری از من نشد نگران نشو
یک فاتحه بخوان !!!
روز
از روزی که تصمیم به رفتن گرفته ای
بلاتکلیفی بین ما موج میزند
مثلا همین دل من
نمیداند با تو بیاید ؟ یا پیش من بماند ؟؟؟
روز
پشت این عکس نمی تواند دیوار باشد
من پشت این عکس با تو قدم زده ام !
روز
دیروز دستش تو دستت بود
امروز بغضش تو گلوت